سلیمان به فکر بنای بیت المقدس در سرزمین شام بود تا اسباب عبادت و تقرب به خدا را فراهم سازد. سلیمان ساخت این بنا را به پایان رساند و آنگاه که دلش از احداث این بنای رفیع آرام شد به قصد انجام فریضه الهی حج به همراه اطرافیانش و گروه زیادی عازم سرزمین مکه شد.
سلیمان چون به آن سرزمین رسید و عبادت و نذر خود را به پایان رسانید، سپس آماده حرکت شد و سرزمین حرم را به قصد یمن ترک کرد و وارد صنعا شد، در آنجا با
[253]
سختی و مشقت به جستجوی آب پرداخت و چشمه ها و چاههای زیادی را کاوش کرد ولی به آب دست نیافت و سرانجام به کمک پرندگان روی آورد.
دید روزی آن رسول انس و جان * بین مرغان نیست(1) از هدهد نشان
گفت از هدهد اگر یابم خبر * یا که بینم گشته جایش مستقر
می نمایم کیفری(2) سخت و عذاب * یا کنم ذبحش به جرم ارتکاب
یا برای غیبت عذری آرد او * بهر توجیهش نماید گفتگو
سلیمان که از یافتن آب مأیوس شده بود از هُدهُد خواست تا او را به محل آب راهنمایی کند، اما متوجه غیبت هدهد شد. سلیمان ناراحت شد و سوگند یاد کرد که او را به سختی مجازات کند، مگر اینکه دلیل روشنی برای غیبت خود بیاورد.
اما هُدهُد غیبت کوتاهی کرده بود و پس از لحظاتی بازگشت و برای تواضع نسبت به سلیمان سَر و دُم خود را پائین آورد. سپس چون از غضب سلیمان بیم داشت، نزد او رفت و برای جلب رضایت او گفت؛ من بر موضوعی آگاه شده ام که تو از آن اطلاعی نداری. من رازی را کشف کرده ام که موضوع آن بر شما پوشیده مانده است.
این خبر، تا حدودی از ناراحتی سلیمان کاست، سپس سلیمان از هدهد خواست که هرچه زودتر داستان خود را به طور مشروح بیان کند.
هدهد گفت؛ من در مملکت سبا زنی را دیدم که حکومت آن دیار را در اختیار خود دارد. وی از هر نعمتی برخوردار و دارای دستگاهی عریض و تختی عظیم است، ولی شیطان در آنها نفوذ کرده و بر آن قوم ملسط گشته و چشم و گوششان را بسته و آنان را از راه راست منحرف ساخته است. من ملکه و قوم او را دیدم که بر خورشید سجده می کنند. من از مشاهده این منظره سخت ناراحت شدم و کار آنها مرا به وحشت انداخت. زیرا این قوم با این قدرت و شوکت سزاوار و شایسته است خدایی را بپرستند که از راز دلها و افکار آگاه است و او یگانه معبود و صاحب عرش عظیم است.
[254]
ابوحنیفه از امام صادق علیه السلام پرسید؛ «چرا سلیمان از بین پرندگان هدهد را انتخاب کرد؟» فرمود؛ «چون هدهد (وجود) آب را در زیر زمین تشخیص می دهد، چنانکه شما روغن را در شیشه می بینید.»(1)